عشق ماماني و بابايي،نازنينعشق ماماني و بابايي،نازنين، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

نازنین زهرا عشق ماماني و بابايي

اذيتهاي كوچولو

سلام ناز گل مامان.اين روزهاي اخري داري اذيت ميكني و ما رو ميترسوني.ديروز دوباره فشارم بالا بود دكتر گفت بايد ازمايش بدم .رفتم ازمايش دادم و بعدم رفتم پيش دكتر گفت مشكلي نداري و صداي قلبتو گوش داديم مثل ساعت كار ميكرد الهي قربون قلبت بشم ماماني.حالا دوباره چهارشنبه برم پيش دكتر خودم ببينم چي ميگه.راستي يادم رفت بگم ميخوايم اسمتو عوض كنيم بذاريم نازنين خانم.نميدونم راضي هستي يا نه؟
31 مرداد 1390

معاینه ماه اخر

سلام عزيزك مامان.امشب شب نوزده رمضون هست احيا هست.بابا و مامان جون هم رفتن ولي ما نرفتيم چون شلوغه ومن خسته ميشم.راستي بگم روز چهار شنبه رفتم دكتر-سونو رو ديد و گفت اب دور بچت كم شده و فشارم هم بالا بود     فرستاد ازمايش ولي خدا رو شكر خوب بود و گفت فشارتو چك كن اگر مشكلي داشتي بيا بيمارستان و فرستاد نوار قلبتو گرفتم اونم خوب بود مشكلي نبود خوشبختانه.ولي من مردم و زنده شدم تا جوابها رو فهميدم .گفتم زبونم لال اين اخر كاري بچم يه طوريش نشه.گفت حركتهاشم چك كن اگر بعد از غذا خوردن رو دست چپ تايك ساعت پنج بار تكون خورد خوبه .حالا نوبت هم بهم داده براي هشتم كه برم بيمارستان كوثر براي سزارين . كه شما ب...
29 مرداد 1390

ماه رمضان

سلام جيگر مامان.ديگه طاقت من و بابايي تموم شده از بس منتظر شما نشستيم .ان شا الله اين چند روز ديگه هم به سلامتي بگذره و شما دنيا بياي و همه رو خوشحال كني.همه دوست دارن.ميگن زودتر بياد ببينيم چه شكلي هست.اين روزها كه ماه رمضون هست و من به خاطر شما نميتونم روزه بگيرم شما هم شكمو تر شدي هر چي ميخورم بازم گرسنه هستم انگار هيچي نخوردم.حالا خدا كنيم موقعي كه دنيا مياي تپلو باشي .خيلي دوست داريم عزيزم ...
20 مرداد 1390

ورود به ماه نهم

 سلام عزيز مامان.چند روزي بود ميخواستم بيام برات بنويسم ولي نتونستم.روز چهار شنبه رفتم دكتر بازم خدا رو شكر همه چي خوب بود و صداي قلب شما رو هم شنيدم .نوبت داد براي دو هفته ديگه كه بايد سونو انجام بدم ببرم.امروز سه روز هست كه وارد ماه نهم شديم چيز ديگه اي خيلي نداريم چون دكتر تاريخي كه براي من زده بود(20شهريور)تاريخ زايمان طبيعي هست و چون من ميخوام سزارين بشم گفت بايد ده روز زودتر برم.يعني ان شا الله تو ده روز زودتر مياي پيش ما. خيلي خيلي دوست دارم گل نازم. ...
17 مرداد 1390

سفر بابا

سلام گل مامان.الهي قربونت برم اگه برات ننوشتم چون اتفاق خاصي نبود و همه چي عالي هست به شكر خدا.ديروز خاله اومد لباسهايي رو كه ميخوايم بياريم بيمارستان شست گفتيم تميز باشه ميخواد بره تن عزيزم.راستي بگم بابا امروز بعد از ناهار با دوستش رفت تهران نمايشگاه ساختمان منم چيزي نگفتم چون دو روز هست بعدم خيلي خسته شده بود گفتم بره روحيش عوض بشه.خيلي دوست داره همش داريم لحظه شماري ميكنيم.اين ماه اخر خيلي دير ميگذره .ان شا الله سلامت باشي ناز ناز مامان.دوست دارم.   ...
5 مرداد 1390
1